به نام خدا
سلام؛
آدمها، عاشق نمیشن، عاشق به دنیا میان!
اصلا پرستش لازمهاش عشقه. اینکه در تمام اعصار، انسانها بنده بودند و پرستش داشتند، علتش همینه که وجودشون از عشقی عمیق و عظیم در غلیانه.
در تمام دوران، پیامبران رفتند و آمدند که این عشقو فقط یادآوری کنن تا بدونیم کجا و چجوری باید به کارش انداخت. چون اینقدر وجودمون از عشق لبریزه، که خواسته و ناخواسته، مدام و مکرر خرجش میکنیم. هر شعاعی از اون نور مطلق که به چشممون میخوره، بذل عشق میکنیم و اونوقته که خیال میکنیم عاشق شدیم.
نه ما عاشق نمیشیم. ما عاشق به دنیا اومدیم. اگر دلمون از دیدن عظمت خورشید تپید و خورشیدپرست شدیم، اگر ماه و ستاره و سنگ و چوب پرستیدیم، برای اینه که وجود لبریز از عشقمون، تمنای پرستش داره.
اگر صدایی، نگاهی، یا خصلتی از آدمها، دلمونو بیتاب میکنه، عاشق فرزند، پدر، مادر، دوست، عاشق طبیعت و آسمان و هرچه هست، میشیم، همه اینها انوار اون مرکز نوریه که ناخودآگاهمون گرفتارشه و پیاش میگردیم و خیال میکنیم عاشق شدیم. البته این بد نیست. این بذل مهر، در طول همون عشق حقیقیه و اصلا باید باشه. باید دلمون لبریز از مِهر همه مخلوقات باشه و با این مهر، کار هستی رو پیش ببریم. منتها این بده که تو این سررشته، متوقف شیم و ازش به اصل و حقیقت عشق منتقل نشیم.
هَمهعُمر بَرنَدارَم سَر اَز این خُمارِ مَستی
که هَنوز مَن نَبودَم که تو دَر دِلَم نِشَستی
تو نه مِثلِ آفتابی که حُضور و غِیبَت اُفتَد
دِگَران رَوَند و آیَند و تو هَمچِنان که هَستی
بازدید امروز: 23
بازدید دیروز: 140
کل بازدیدها: 584131